کاروانسرای مهیار، یک شهر کوچک...

متن اصلی

در روزگاران قدیم، مرد مهربانی در حوالی مبارکه اصفهان  زندگی می‌کرد. او دید که مسافران شب‌ها کنار جاده خسته و بی‌پناه می‌مانند.  او تصمیم گرفت یک کاروانسرای بزرگ با اتاق‌های مرتب بسازد تا همه مسافرها جای امن و گرمی داشته باشند.

کنار کاروانسرا، نانوایی، آسیاب، قهوه‌خانه و بازارچه راه انداخت تا زندگی برای مسافران و روستایی‌ها راحت‌تر شود.  به‌تدریج مسافران زیادی به اینجا آمدند و روستا شلوغ شد؛ حتی خیلی‌ها دوست نداشتند بروند و همان‌جا ماندند.

کاروانسرای مهیار شد یک شهرک کوچک در دل جاده، جایی که هر کسی از راه می‌رسید، با عشق و مهربانی پذیرایی می‌شد و شب‌ها آسوده می‌خوابید

حالا با دیدن این کاروانسرا میتونیم بفهمیم که آدمها قدیم چقدر هوای همو داشتن و چطور مسافرت میرفتن 

اطلاعات اثر

رسانه
نوشتاری | قصه
نوع اثر
دوره تاریخی
موقعیت سیاسی
مواد و مصالح

کلیدواژه‌ها

ارزیابی و نقطه‌نظرات

{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.singularReviewCountLabel }}
{{ reviewsTotal }}{{ options.labels.pluralReviewCountLabel }}
{{ options.labels.newReviewButton }}
{{ userData.canReview.message }}
از همین نگارنده
قصه‌ی «شاه عباس و نگین گرد کویر»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شاه عباس صفوی، سال‌ها پیش، وقتی کاروان‌هایم از کویر داغ عبور می‌کردند، می‌دانستم که این بیابان اگر پناه...

1

1

zeinodin
قصه‌ی «بهار و مهمانخانهٔ آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، شهر بهار، از روزگاران کهن کنار دشت‌ها و کوه‌های همدان زندگی کرده‌ام. بادهای خنک بهاری و بوی خاک باران‌خ...

1

1

IMG_0736
قصه‌ی «کوه و مهمانخانه‌ی آجری‌اش»
محمدامین دباغیان
۱۴۰۴/۰۶/۳
من، کوه بلند کنار کویر، هزاران سال است که اینجا نشسته‌ام. باد و خورشید، برف و باران، همه را دیده‌ام. اما یک...

1

1

IMG_0735

وارد شوید

ایمیل *
گذرواژه *